هوای پاییز



 من چقدر تو را دوست دارم       

گاهی انرژی تمام روزم را از خنده ی تو میگیرم 
گاهی با غم توی چشمات  ، ساعت ها درد میگیرم 
وقتی ازت خبری ندارم نگرانت میشم 
یا اینکه در هوای بارانی  ، چقدر بی قرارت میشم 
من چقدر تو را دوست دارم 
 میان هزاران نفر من فقط تورا میبینم 
یا مثلا همیشه از تو چقدر بهانه میگیرم  
من چقدر تو را دوست دارم   
من چقدر تورا دوست دارم  



پاییز که می رسد  
  صدایی از درون به من هشدار تنهایی می دهد 

و یادم میوفتد که فصل اشنایی ما فصل  "پاییز" بود  

و نمیدانم چرا اینقدر دلگیر است این پاییز 
یا هوا ابریست یا برگی می افتد و یا دلی شکسته 
  فصل پاییز 
مثل چشم هایت بود میان ترکیبی از رنگ هایش 
  غمگین ، دلگیر و یا بارانی  



گاهی هیچ حرفی بیان کننده ی حالت نیست 

فقط دوس داری درون خودت باشی 

و کسی کاری ب کارت نداشته باشد

از همه ی ادم ها متنفری و هیچ چیز خوشحالت نمیکند 

و یک نفرت ک عجیب قوی است 

از کسانی ک زندگیت را خراب کرده اند 

و همه ی آرزوها و علاقه هایت را ازت گرفته اند 

این کینه هرگز پاک نمیشود. 


هنوزم چشم به راهم

که بیایی که دلم شاد شود 

که قصه ی این عشق باز آغاز شود 

که نتوان رفت ز سر من 

غم تنهایی و دوری ز تو 

حافظ از احوال دلم با خبر است 

که اینقد دم زده ام ز احوال دل تو 

تو بیا شاد کن این دل غم دیده ی من را 

که بهار است و بهانه کافیست 

شمع وگل و پروانه همه جمع اند 

تو بیا ماه دلم شو 

تقدیم به دوست عزیز و رفیق روزای سختم . م.ذهابی

 


هنوزم چشم به راهم

که بیایی که دلم شاد شود 

که قصه ی این عشق باز آغاز شود 

که نرود  از سر من 

غم تنهایی و دوری ز تو 

حافظ از احوال دلم با خبر است 

که اینقد فال زده ام ز احوال دل تو 

تو بیا شاد کن این دل غم دیده ی من را 

که بهار است و بهانه کافیست 

شمع وگل و پروانه همه جمع اند 

تو بیا ماه دلم شو 

تقدیم به دوست عزیز و رفیق روزای سختم . م.ذهابی

 


هنوزم چشم به راهم

که بیایی که دلم شاد شود 

که قصه ی این عشق باز آغاز شود 

که نرود  از سر من 

غم تنهایی و دوری ز تو 

حافظ از احوال دلم با خبر است 

که اینقد فال زده ام ز احوال دل تو 

تو بیا شاد کن این دل غم دیده ی من را 

که بهار است و بهانه کافیست 

شمع وگل و پروانه همه جمع اند 

تو بیا ماه دلم شو 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها